احساس خستگی زیادی دارم ، انقدی ک دوس دارم فرار کنم از همه چی ، چجوری میشه ی زندگی جدید شرو کرد ، از همه چی فرار کرد ؟
دلیل این خستگیمم میدونم تا حدودی و لی کاری از دستم برنمیاد
هیچکی
نمیفهمه ک چقد داره بهم سخت میگذره ، کلاسا از ی طرف
پول و کار از ی طرف
دوس دخترم ک نمیدونم اصن ادامه رابطم چجوری باهاش پیس میره ، خدایی این ی مورد منتظرم تصمیمشو بگیره تو این جایگاه از دس من کاری برنمیاد
هروز بهش میگم ک دوسش دارم
ولی خب اون منتظر ی اتفاقه
نمیدونم چیکار کنم ک واقعا قبولم کنه این ک بفهمه دروغی درکار نیس و دوسش دارم
تنبلی کردم تمرینای کلاسمو انجام ندادم
اینو میدونم ک ب ی استراحت طولانی نیاز دارم
گوشیمو دوس دارم خاموش کنم
جواب هیچ بنی بشری رو ندم
این هفته اخر کارمه
اخرین پروژه ها
اصن پروژه قبول نمیکنم
نمیتونم
ینی روحیشو ندارم
سر همون خستگی کوفتی
فاک
کل روزمو خیلی مسخره سپری کردم ، منی ک تکتک ثانیه ها برام ارزشمنده و نباید از دستشون بدم ولی خب بریدم
دوس دارم بدون هیچ دغدغه ای استراحت کنم
بدون این ک نگران کلاسم باشم
نگران پول باشم
از این حرف ها چ سود
درباره این سایت